۱. کلاسم بزرگ و مستطیل شکله 

من اون ته کلاس پشت به در ورودی داشتم تکلیف میدیم که یهو دیدم بچه ها بلند شدن برگشتم دیدم همکارم وسط وایستاد و رو به همه چند مورد رو متذکر شد و رو برگردوند رفت .

تو دلم گفتم لابد در زده من نشنیدم و.

۲. معمولا ساعاتی که بچه ها گروهی کار میکنن چیدمان کلاس عوض میشه و سر و صدا هم بیشتر

منم در حال توضیح به یکی از گروها بودم که دیدم همکار فرمود خانم فلانی روتو برگرون تو عکس بیوفتی 

واه

۳.همکارای دیگم سر کلاسشون بودن کلاس منم مربی بهداشت رفته بود تو دفتر گوشی به دست نشسته بودم که وارد شد و فرمود زنگ کلاسه ها چرا تو نشستی اینجا ؟ نگاهی کردم و هیچی نگفتم مدیرمون پرید و سط و

این ماجراها ادامه داشت و منم به خاطر تازه کار بودن و. هی ندید میگرفتم تا اینکه 

ایشون باز در نزده و تالاپ باز وسط یه کلاسی سبز میشه و معلم اون کلاس آروم میگه فلانی برو بیرون  ، این خودشو به نشنیدن میزنه حرفشو به بچه ها میگه و میره 

همون روز جلو شو گرفت و گفت فلانی چوب خطت پر شد یک بار دیگه بی ادبانه و در نزده بیای کلاس و مزاحم کارم بشی بیرونت میکنم اگر یک حرف نسنجیده بزنی و

و یه مدرسه راحت شد .

 


داشتم با خودم حرف میزدم

-چرا نمیتونم بی ملاحظه احساساتم و ابراز کنم ؟؟؟

-مهر رو محبت رو یه کاریش میشه کرد اما تنفر رو چیکار کنم ؟؟؟

-دوست ندارم این همه نقاب رو

-این من نیستم .

- با تمام وجودم حاضرم از رو زمین محو شه اما خونه م که میاد یا وقتی میبینمش بهترین توجه و محبت رو بهش دارم .

دیدم به خودم جواب دادم : کارات از ترسه ! ،ترس گناه و قهر خدا ، ترس شکستن دل مردم ،ترس از دست دادن امتیازی که از اون بابا میگیری ، ترس آشکار شدن خود مخفیت و عوض شدن نگاهها بهت بعدشم جرات و جربزه نداری دریده هم  نیستی وووو 

تو احترام میذاری اما قند پهلوی چایت شیرین نیست از چاییتم تره چون پشتش انرژی منفیه، کاراتم روئیه !!!! فکر میکنی مردم .رن؟

دیگه با خودم حرف نمیزنم  ،  بی ملاحظه‌

 

 


قرار هست هر روز ذهنیت مون رو در مورد یکی از بچه های گروه ( دوستان دبیرستانی) به مدیر گروه بفرستیم اونم لیست کنه بذار گروه و طرف هم بیاد صادقانه! ! اعتراف کنه که چقدر درسته !! و سه روز پیش نوبت من بود و اما تقریبا اکثریت گفته بودن به آرامشت حسودی میکنیم و از این حرفا چون از همکارام آشناها ووو اینو میشنوم تعجب نکردم و گفتم نمیدونم دست خودم نیست . اما از اون موقع دارم به این فکر میکنم شاید سختی ها ،ناکامیها ،حقیر شدن ها ، دیده نشدن ها، ناتوانی ها ،بی
/ کینه به دل نگیر ،حرفت رو بزن و تمام کن و باز خوب باش. بگو حرفام سرجاشه اما من دوستدارم ! همبن راهکار رو در مواجهه با عملکردهای افرادی که دوسشون داریم به دوست شیرین سخنم "شمیم " دادم . گویا به کارش اومده و خوشحالم. // همخوانی کتاب تو گروه همکلاسیای دبیرستانی ۱۰ تا کتاب معرفی شده که بعد از اجماع آرا همخوانی خواهیم داشت . نکته :خود باوری و اعتماد به نفس نه به تحصیلاته نه شغل و نه هیچی گروهمون رو لژ نشین شیطون و.
همسر : از مدیران ارشد جاییست و نه می تواند و نه میخواهد کمکی در کار بچه ها به من بکند ، در امورات شخصی و کاری من هم تا جایی که یادم هست از دستم نگرفته که از .حرفی نیست ، نظریه هایش و ایرادهایش از بچه ها با وجود اینکه خودش هم میداند جز یک مورد اصلا حق با اونیست خستگی و فشار مسئولیتم را کمر شکن تر میکند . پسر ۱ : پشت کنکور است وپارسال اغلب دوستان نزدیکش رشته های خوب قبول شده اند و بار مزخرف سمپاد را هم بر دوش دارد .
مدت هاست حدیث آرزومندی سرمیدهم و منتظر سحرم و بار تو چیست ؟! تک تک اعضای خانواده ام درگیرند. همسرم درگیر مسائل چرت کاری هست ،که اگر حل نشود تمام زندگیم را تحت شعاع قرار خواهد داد.حتی شاید مجبور به نقل مکان به شهر دیگری باشیم. پسرم کنکور دارد و جدا از استرس های معمول اگر جای دور قبول شود چه کار خواهم کرد؟ کار خودم! درس و مشق پسر کوچکم
خدایی که من می پرستمش عادله یعنی اگر نبود خدا نبود . پس این دیه و ارث زن رو چیکار کنم ؟ از تعدد زوجات و صیغه واجازه جم خوردن و . اینا گذشتم . -.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-.-‌.-.-.- اصلا پشیمان نیستم نوشت فرزند ناخلف : عصر به مادرم در عین احترام حرفهایی که تو دلم تلنبار شده بود رو گفتم چون تمام سکوت و ملاحظه منو خواهرمو رو گذاشته بود به حساب محق بودن خودش .با اینکه نپذیرفت و دلخور شد و با اینکه یکی از دو
دارم مسابقه آشپزی می بینم یعنی چشمام داره نگاه میکنه اما خدا میدونه تو تاریک خونه سرم دارم به چیا فکر میکنم . اینام جوونن دارن برا آینده و دلشون و. به قول خودشون مجادله میکنن اونوقت اونوقت اونوقت اونوقت ????????????????????
همسر و پسر کوچیکه وقت دندان پزشکی داشتند با هم رفتیم پارکینگ تا من عینکمو از ماشین بردارم تو پارکینگ خانم طبقه ۳ رو دیدم که خیلی عصبانی به طرف آسانسور میرفت یه کم معطل شدم تا پدر و پسر راهی بشن بعد هر چی دگمه آسانسور رو زدم پایین نیومد حوصله پله نداشتم رفتم از سوپری خرت و پرت م باز آسانسور طبقه ۳ بود لنگ لنگان از پله ها بالا رفتم به طبقه ۳ که می رسیدم صدای قفل شدن در طبقه ۳ رو میشنیدم با هم دم در آسانسور رسیدیم اصلا خانومه تو حال خودش نبود جوری که یادم
در راستای پذیرایی از مهمانان مادرم و مهمانی رفتن با آنها دیشب همگی فیلم " برادران لیلا " را دیدیم . تحلیل ها و نقد های مختلفی درباره اش خواندم اما از همه دلچسب تر حرفهای جناب " قاسمی " بود. دوست دارم به رسم ارادت حرفهایشان را اینجا کپی کنم و داشته باشم : سیامک قاسمی: داستان پدر پیر و فرتوت و معتادی که سالهاست همه دارایی‌اش را صرف بدست آوردن افتخار و عزت و جایگاه پوچ و توهم آلود می‌کند، در حالی که پسر‌انش همه بیکار و محتاج هستند، خود به تنهایی نشان می‌دهد

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نیو فایل | مرجع فایل های دانلودی Graphic shopousand قصه شب کردفیلم امتحان نهایی خرداد 98 روانشناسی دانلود کتاب درسی